نمایش نوار ابزار

شایسته سالاری و مگسان معرکه

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 1 میانگین: 2]

یک مشکل شایع در سازمان‏های کشور عزیزمان ایران (به ‏خصوص در بخش دولتی) نبود شایسته‏ سالاری است. این حقیقت که تقریباً همه سازمان‏ها، چه دولتی و چه خصوصی در بیانیه ‏های چشم‏ انداز یا ارزش ‏های سازمانی‏شان همیشه از ضرورت و توجه ویژه به شایسته ‏سالاری نام می ‏برند خود قصه مطولی است. فارغ از این شعارهای پوشالی، که به اهمیت و اعتبار بیانیه ‏های سازمان آسیب جدی هم می ‏رسانند، پیامدهای نبود شایسته‏ سالاری گسترده و دارای آثار تخریبی دیرپایی است. یکی از نتایج آن در چیدمان نیروهای تحت نظارت مدیر غیرشایسته رخ می‏ نماید. از آنجا که مدیر جایگاه مربوطه را به ناحق اشغال نموده است همیشه نگران است کارکنان تحت مدیریتش کرسی را از او بربایند. به بیان ضرب‏ المثل عمیق، تبیین ‏گر و شیرین فارسی، «دست بالای دست بسیار است». مدیر که خود با کاربست رفتارهای سیاسی منفی و یا اتکا به روابط فامیلی و گروهی به سمت مدیریتی دست یافته است می‏ داند که ممکن است عنقریب فرد دیگری با بهره‏ گیری از متغیرهایی مشابه حکم وی را نسخ نماید. به‏ این ترتیب یا بسیاری از پست‏های کارشناسی خالی می ماند یا در اختیار افرادی قرار می‏ گیرد که شایستگی‏ های لازم برای احراز آن سمت را دارا نمی‏ باشند. بعد از مدتی سازمان‏ هایی برجا می مانند که نه‏ تنها مدیران مرتباً درحال تغییرشان واجد شرایط لازم نیستند بلکه کارشناسانشان نیز ناصالح و بی‏ کفایتند. البته نیروهای نخبه و کارآمد انگشت ‏شماری هم که محض خالی نبودن عریضه به هرصورت جذب شده‏ اند، با رفتارها و سیاست هایی روبرو می ‏شوند که ترجیح می دهند سر در لاک خود فرو برند و سکوت و راه و رسم خُمولی در پیش گیرند یا عطای سازمان را به لقایش ببخشند!

یادم می‏ آید معلم فرهیخته ادبیاتی داشتیم که وقتی می‏ خواست ابیات زیبای فارسی را در ذهن و جان ما حجاری کند، مثال ‏های واقعی یا داستان تخیلی زیبایی نقل می ‏کرد. یک بار یکی از آن داستان ‏های تخیلیش (احتمالاً!) را برای ما تعریف کرد:

آقای الف، مدیر ناشایستی که با اتکا به ارتباطات و بند پ صندلی مدیرکلی در یکی از سازمان‏های معظم دولتی را اشغال کرده بود، یک روز صبح که به دفترش آمد مشاهده کرد آقای ب بر صندلی وی تکیه زده است. آقای ب تا جایی که می ‏توانست آقای الف را به سخره گرفت و از پایان اقتدار وی و آغاز عصری نو در اداره کل مربوطه تحت مدیریت برجسته خودش سخن گفت. آقای الف خوب می‏ دانست که آقای ب فامیل نزدیک آقای ج است و به ‏علاوه در سیاسی ‏کاری و دادن امتیازات غیرمشروع یدی طولی دارد. به هر تقدیر، آقای الف هم بیکار ننشست. فوراً با آقای د وارد مذاکره شد و وعده‏ های خوش‏ آب و رنگی به او داد که دهان هر فرد حریص و خداناشناسی را حسابی آب می‏ انداخت. به ‏علاوه از آقای ه که پسردایی‏ش بود و فرد متنفذ و صاحب کرامتی محسوب می‏ شد به طور ویژه درخواست کرد تا التفاتی به او کند و قول داد درعوض پسر او را به عنوان مشاور ارشد خود منصوب کند. هنوز هفته ‏ای از برکناری آقای الف نگذشته بود که در صبحگاهی دلچسب و پرامید، آقای ب کلیدش را در قفل درب دفتر کارش واقع در طبقه دهم یک برج سرفراز در یکی از خیابان‏های بالای شهر پایتخت فرو برد و آن را گشود. در کمال تعجب مشاهده کرد که آقای الف بر صندلی وی تکیه زده و پوزخند تحقیرآمیزی نیز بر لب دارد. آقای ب می‏خواست لب بر سخن گشاید که آقای الف حکم برکناری آقای ب و کپی حکم انتصاب مجدد خود را کف دست وی گذاشت و پیروزمندانه بیت زیبایی از خواجه شیراز را بر او خواند:

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست

عرض خود می ‏بری و زحمت ما می ‏داری

شما را نمی ‏دانم اما به گمان من تنها آقای ب مگس معرکه نبود بلکه آقایان الف، ج، د، ه و سایر ایادی و اصحابشان نیز در شمار مگسان بودند و خواهند بود.

 خدایش بیامرزاد، خواجه حافظ شیرازی چیزهایی را در خشت خام می ‏دید که من و شما و پیرمردهای قوممان در آیینه و رایانه هم نمی ‏بینند! گویا ایشان زمانی این بیت را سرود که از هاتف غیب خبر رسیده بود در سده ‏ای پس از مرگش عده‏ ای به قصد تخریب مزارش پافشاری و تعصب ورزی نابخردانه ‏ای به خرج خواهند داد. نقل است شاه اسماعیل صفوی که بساط سنی ‏کشی راه انداخته بود به اصرار اطرافیان متعرض آرامگاه ابدی خواجه شیراز نیز شد. می‏ گویند وقتی به مزار حافظ رسید از قصد خود منصرف شد اما یکی از یارانش که متخلص به مگس خان بود، بی ‏اندازه اصرار می نمود که مقبره تخریب شود. این شد که قرار شد به خود خواجه تفأل کنند. آمد:

حافظ ز جان محب رسول است و آل او

حقا بدین گواست خداوند داورم

با شنیدن این بیت همه از تخریب مزار منصرف شدند به جز مگس خان که هم چنان اصرار می ورزید. شاه اسماعیل که سخت برآشفته بود رو به مقبره شیخ شیراز کرد و گفت خودت جواب این مگس معرکه را بده. دوباره فال زدند. آمد:

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست

عرض خود می ‏بری و زحمت ما می ‏داری

دیدگاه ها
  • نسی پاسخ به دیدگاه

    خیلی خیلی وبسایت خوبیه. امیدورام روز به روز بهتر بشه. بسیار متن قشنگ و زیبایی بود… این شعر رو از شما یاد گرفتم اگه در خاطرت باشه.
    !ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست

    عرض خود می ‏بری و زحمت ما می ‏داری

  • علی پاسخ به دیدگاه

    بسیار زیبا. از خواندن تحلیل مدیریتی شما بسیار لذت بردم. پیشنهاد می کنم بیشتر بنویسید. مطالبتان واقعاً قابل استفاده است

  • saeid پاسخ به دیدگاه

    بسیار عالی بود. لذت بردم از خواندن متن.
    ان شالله همه ی نوشته های سایت را می خوانم بعد از خواندن این متن.

    • نادر سیدکلالی پاسخ به دیدگاه

      ممنون از لطفتان. امیدوارم موفق باشید